شخصی

  • ۱۵. نا امیدانه

    امروز، از صبح، به نوشتن فکر می‌کردم. به اینکه امشب چه چیزی بنویسم، یا در مورد چه چیزی بنویسم. آزارم داد. چیزی به ذهنم نرسید. سر کار هم به آن فکر می‌کردم. نمی‌دانم، شاید بخاطر خستگی، یا درگیری ذهنی کار باشد که چنینم، ولی به هر حال، چیزی به ذهنم نرسید. گفتم باشد، مثل همیشه،…

  • قدیم‌ها، که شور و شوق جوانی در من فراوان بود و هر شب تصمیم می‌گرفتم چیز جدیدی را در سایت خود راه اندازی کنم، از وبلاگ و فورم و نگارخانه تا پلتفرم چت و هر چیزی که قابلیت راه اندازی در صفحه مجازی را داشت. از میان همه، بعضی ماندگار می‌شدند و بعضی بعد از…

  • ۱۱. پدرانه

    پدر من از تو دو دست دارم من از تو لب دارم پس چگونه نمی‌توانم ببوسم ببوسم، ببوسم، ببوسم و هر بار درد نکشم؟ ابر شلوارپوش، ولادمیر مایاکوفسکی با خودم خیلی کلنجار رفتم و هر کاری می‌توانستم کردم تا از نوشتن خودداری کنم. ولی ناگهان بغض کردم، بغضی که گلویم را نیز رد کرده و…

  • دویدن‌هایم را دویده‌ام. دردهایم را کشیده‌ام. رنج‌هایم را چشیده‌ام. خواندنی‌ها را خوانده‌ام. بازی‌ها‌یم را کرده‌ام. حرف‌هایم را زده‌ام. نوشتنی‌هایم را نوشته‌ام. کشیدنی‌ها را کشیده‌ام. درس‌هایم را گرفته‌ام. اشک‌هایم را ریخته‌ام. و زخم‌هایم را خورده‌ام. و زندگی، هیچ کدام این‌ها نبود. تویی… تو که بهانه‌ی زندگی‌ هستی. بهانه‌ای سیر ناشدنی.. دیدنی وصف ناپذیر..

  • ۷. فیلمانه

    مینی سریال Hijack رو شروع کردم و دو قسمت دیدم. برخلاف همیشه، شبی یه قسمت می‌خوام ببینم چون کل سریال هفت قسمته. قسمت دومش جالب شد و هیجانش بالا رفت. سریال Bates Motel رو هم تموم کردم ولی باید چک کنم ببینم فصل دیگه‌ای هم داره یا نه. پنج فصلش رو دیدم و از لحاظ…

  • ۶. تصویرانه

    تصاویر ماندگارند. یعنی ما تصاویر را برای اینکه بمانند می‌گیریم. مانند نوشتن، که برای فرموش کردن است. چون می‌دانیم فراموش می‌کنیم، می‌نویسم که بماند. تصاویر اما بر دو گونه‌اند. تصویری که همه می‌بینند و تصویری که مختص توست‌. تو از این تصویر چیزی را خواهی دید که منحصر به توست‌. خودت آن را ساخته‌ای. از…

  • ۴. دلتنگانه

    روح که اوج می‌گیرد و کار می‌کند و پرواز می‌کند، تن را خسته می‌کند. راست می‌گفته‌اند عارفان قدیم که او در این تخته بند تن زندانی است. چقدر این قفس برایم تنگ است. من تاب تنگنا ندارم. دلتنگی، تن را خسته می‌کند. – زمستان ۹۲، زندان لنگرود، قم

  • تکه تکه

    هر که آمد تکه‌ای کند و رفت. از من، چیزی نمانده است دگر، جز تکه‌ای که جدا مانده است..

  • خیال

    چه کاری کنم تا ببیند، تا از راه برسد، با آن حال و خستگی و عصبانیت وارد اطاق شود، و چشمش بیافتد، مثل همیشه در چنین وقت‌هایی زانوهایش سست شود، چشم‌هایش را ببندد، روی زمین بنشیند، دو تا از متکا‌ها را زیر دستش بگذارد، تکیه کند، سیگارش را ولو سیگار نصفه در دست دارد، روشن…

  • درد

    درد را از هر طرف بخوانی درد است. خوبی تنهایی این است که درد را تنهایی میکشی و باعث رنجش کسی نمیشی. درد شاید تمام شود ولی رنجی که از تو در انسان‌ها می‌ماند، می‌ماند. هیچ بخششی در کار نیست. آدمی، یک جایی پس ذهنش، تمام رنج‌هایی را که کشیده است، بیاد دارد. فقط کافی‌ست…