برچسب: غم

  • در من

    در من

    در من، گریستنی‌ست کهنه. مزمن. که مرا یاری آن نیست که پنهانش کنم. در من، حسرتی‌ست کهنه، بی‌شمار. که مرا ذره ذره در انزوایم می‌خورد. در من، نبودن است. نیستی‌ است. غم است و بسیار انبوه. چون باد که بر آتش زد و گر گیرد، اندوه در من گر گرفته است. طوفان است. شب است.…

  • ۱۵. نا امیدانه

    ۱۵. نا امیدانه

    امروز، از صبح، به نوشتن فکر می‌کردم. به اینکه امشب چه چیزی بنویسم، یا در مورد چه چیزی بنویسم. آزارم داد. چیزی به ذهنم نرسید. سر کار هم به آن فکر می‌کردم. نمی‌دانم، شاید بخاطر خستگی، یا درگیری ذهنی کار باشد که چنینم، ولی به هر حال، چیزی به ذهنم نرسید. گفتم باشد، مثل همیشه،…

  • حرف

    نمی‌دانم از چه، ولی می‌نویسم، از چیز‌یی که نمی‌دانم..

  • وبلاگ

    من آدم موقت، زودگذر و حالا یکبار ضرر نداردی نیستم..

  • تدبیر

    خود کرده را شاید تدبیر نباشد اما..

  • مستی

    مستی

    چون تو جانان منی..

  • غمگین

    آدم‌ها دوسته‌اند: ۱. آنهایی که ترجیح می‌دهند میان دیگران غمگین باشند. ۲. آنهایی که ترجیح می‌دهند تنها غمگین باشند.