چه کاری کنم تا ببیند، تا از راه برسد، با آن حال و خستگی و عصبانیت وارد اطاق شود، و چشمش بیافتد، مثل همیشه در چنین وقت‌هایی زانوهایش سست شود، چشم‌هایش را ببندد، روی زمین بنشیند، دو تا از متکا‌ها را زیر دستش بگذارد، تکیه کند، سیگارش را ولو سیگار نصفه در دست دارد، روشن کند، مرا صدا کن، با لحن آهسته، آمرانه، خسته، سریع، صدایم کند، با جمله‌ای ساده، بی‌پیرایه و یک نام، یک قید، یک فعل امر، دست مرا بگیرد، پیشم بنشاند، پیشش بنشینم، به دو زانو، از التهاب مودبانه، از التهاب ساکت، دست چپم را بر ساق‌های پایم گیرم، کمرم را اندکی به سوی او خم کنم، کج بنشینم، به آرنج راست بر پایه‌های دو زانویش تکیه کنم، سرم را از شرم به زمین دوزم، دستم از شرم در سینه‌ی دست‌هایش پنهان گردد و دو نگاهم از انتظار ساکت مانند و تمام بدنم، روحم منتظر باشد تا سخنی را که می‌دانند بشنوند، تا آهنگی را که می‌دانند بشنوند، و تو آنچه را دست پنهان کرده‌ای برداری، آهسته و سنگین و مردد بالا بری، گلبرگ انگشتاتم را به دقت و احتیاط و مهربانی بشکوفانی و خم دست و کژی انگشت‌هایم را بر صفحه‌ی سیمایت راست کنی و با دست‌های مرتعشت بر آن بفشری و همچنان بر چهره‌ات بلغزانی و از قله‌ی گونه‌ات سرازیر سازی و در گودی چشم‌هایت غنچه کنی و آن را بلغزانی و از قله‌ی گونه‌ات سرازیر سازی و در گودی چشم‌هایت غنچه کنی و آن را از آن مالامال نمایی و بفشری و بفشری و بفشری و بفشری و رها کنی و بفشری و رها کنی و و من پرپر زدن پلک‌هایت را بر روی پوست دست و انگشت‌هایم حس کنم، و سردی قطره‌های گرمی را بر پشت دست و لای انگشتانم حس کنم و ناگاه تکان خورم، و دستم را اندکی از هراس و غم و از نمی‌دانم چی، از درد محبت عقب برم و تو باشدت و اعتراض لطیف و پوشیده‌ای نگه داری و بر روی گونه‌ات بلغزانی و در سراشیبی گوشه‌ی لبت سر دهی، و آن رابه پیشگاه لب‌هایت عرضه کنی و به لب‌های دو لبت رطوبت پوست دست و کناره‌ها و نوک انگشتان مرا برچینی و قطره‌های سرد و نمکین خویش را..

و هر چه بگویم تمام نخواهد شد.

به قدر کاهی، خیال می‌کنم، کوه می‌شود..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *