کوتاه
-
حرف زدن سخت است. گفتن سخت است. سخن بر زبان راندن سخت است. از اینروست که همیشه گفتهاند: سخن گفتن، جان کندن و شنیدن، جان پروردن. این روزها که مشغول کلیدر هستم، گاهی به این فکر میکنم که دولت آبادی چقدر باید جان کنده باشد، چند سال که توانسته چنین زبان به سخن بگشاید و…
-
چقدر دیوارها خوبند. چهار دیوار که تو را در آغوش میکشند، مراقب تو هستند. از دیگران، از دیده شدن، شنیده شدن، از دردها، زخمها، حرفها، واژهها، کارها، صداها، نگاهها، دروغها.. چقدر دیوارهایی که ما را پنهان میکنند خوبند. آرامش و سکوت و تنهایی میان دیوارها، ارمغانیست که دیوارها دارند. تویی و به هر سمت که…
-
کلمات در پس خود، قدرتی را پنهان کردهاند که میداند، کجا و کی سر از لاک خویش بیرون آورند. به کمین نشستهاند. هر کلمه فارغ از نقشش، تعداد حروفش، به تنهایی چنین قدرتی دارد که یک تنه، مقابل تمام خاطراتت بایستد، پشتشان را به خاک بمالد و مدام روبرویت رژه رود و تو تنها نگاه…
-
شب هولناک است و تنهایی بد است. رهایی هراسانگیز است. من در انتظار تو بودم. چشم براه تو بودم. تو را میخواستم. تو را میجستم. نه.. از یافتنت نومید بودم. میدانستم که تو هستی اما نمیدانستم که تو را خواهم یافت. بی تو نمیخواستم به سقفی پناه برم که آن نه سقف تو باشد. نمیخواستم…