روح که اوج میگیرد و کار میکند و پرواز میکند، تن را خسته میکند. راست میگفتهاند عارفان قدیم که او در این تخته بند تن زندانی است. چقدر این قفس برایم تنگ است. من تاب تنگنا ندارم.
دلتنگی، تن را خسته میکند.
– زمستان ۹۲، زندان لنگرود، قم
روح که اوج میگیرد و کار میکند و پرواز میکند، تن را خسته میکند. راست میگفتهاند عارفان قدیم که او در این تخته بند تن زندانی است. چقدر این قفس برایم تنگ است. من تاب تنگنا ندارم.
دلتنگی، تن را خسته میکند.
– زمستان ۹۲، زندان لنگرود، قم
و روح چه بیتابانه چنگ میزند در و دیوار قفس تن را زمانی که دلتنگ است و خون میبارد جای اشک از دیوارهای قلب و سینهی به تنگ آمده وقتی چشمها خشک شدهاند و بیرمق…
دیوارهای سنگی..
دیدگاهتان را بنویسید