روزانه
-
بردیا جان سلام روز اول پاییز است و امروز دوباره به مدرسه رفتهای. دیشب قبل از خواب، چیزهایی زیادی برای گفتن داشتم، توان نداشتم تا برایت بنویسم. در ذهن و دلم گفتم و تنها امیدوار بودم که یادم بماند. نماند. اینها را مینویسم تا بعدها شاید اگر وبلاگ خوانی و نوشتن علاقه داشته، بخوانی. باور…
-
به من نگو دوست دارم که باورم نمیشه نگو فقط تو رو دارم که باورم نمیشه از صبح که بیدار شدهام، این را با خود زمزمه میکنم. یاد آلبومهای قدیمی خویش افتادهام. آلبومهایی که روی نوار کاست سونی و مکسل جمعآوری میکردم و با ظرافت خاصی با حروف برگردان روی هر آلبوم نام خواننده و…
-
پرسید حالت چطور است؟ گفتم: از این بدتر بسیار دیدهام. گفت: چنان مینالی که گویی اولین بار است چنین درد میکشی. گفتم: همه نالهام برای این است که عادتم نشود. عادت به درد آدمی را از زندگی میاندازد. زندگی انسان را میگیرد. امید را میگیرد. عشق را، شوق را، ذوق را. دیگر چیزی نگفت ولی…
-
نیمه شب با صدای فریادهای مادرم در خواب بیدار شدم. مادرم التماس میکرد. خدا خدا میکرد و التماسش میکرد. ندیدم بودم خدایی که قابل رویت است، خدایی را که قابل رویت نیست التماس کند. از خواب پریدم. در حالی که اشکهایم ناخودآگاه میریخت، از خواب بیدارش کردم.
-
امروز، از صبح، به نوشتن فکر میکردم. به اینکه امشب چه چیزی بنویسم، یا در مورد چه چیزی بنویسم. آزارم داد. چیزی به ذهنم نرسید. سر کار هم به آن فکر میکردم. نمیدانم، شاید بخاطر خستگی، یا درگیری ذهنی کار باشد که چنینم، ولی به هر حال، چیزی به ذهنم نرسید. گفتم باشد، مثل همیشه،…
-
قدیمها، که شور و شوق جوانی در من فراوان بود و هر شب تصمیم میگرفتم چیز جدیدی را در سایت خود راه اندازی کنم، از وبلاگ و فورم و نگارخانه تا پلتفرم چت و هر چیزی که قابلیت راه اندازی در صفحه مجازی را داشت. از میان همه، بعضی ماندگار میشدند و بعضی بعد از…
-
دیروز را فراموش کردم چیزی بنویسم. حتی یادم نمیآید چگونه گذشت و چه شد که فراموش کردم. و این فراموشی اذیتم میکند. تاریخها آزارم میدهد. ساعتها، قولها، قرارها.. اینکه ندانم چه کردهام، یا چه قرار است بکنم. بسیار سخت و پیچیده است. فردا باید بیشتر بنویسم از آنچه امروز برایم اتفاق افتاده است.
-
پدر من از تو دو دست دارم من از تو لب دارم پس چگونه نمیتوانم ببوسم ببوسم، ببوسم، ببوسم و هر بار درد نکشم؟ ابر شلوارپوش، ولادمیر مایاکوفسکی با خودم خیلی کلنجار رفتم و هر کاری میتوانستم کردم تا از نوشتن خودداری کنم. ولی ناگهان بغض کردم، بغضی که گلویم را نیز رد کرده و…
-
زخمها بر دو گونهاند. یعنی بر چند گونهاند ولی دو نوع آن مهمتر است. نخستین زخمم تو نبودی ولی آخرینش تو خواهی بود. تو خنجر را نه تا دسته که تا دست در سینهی من نشاندهای. اگر زخم را قلبی باشد آن تویی. تو قلب زخم منی. من از تو یاد، دلتنگی، انتظار و اضطراب…