قدیمها، که شور و شوق جوانی در من فراوان بود و هر شب تصمیم میگرفتم چیز جدیدی را در سایت خود راه اندازی کنم، از وبلاگ و فورم و نگارخانه تا پلتفرم چت و هر چیزی که قابلیت راه اندازی در صفحه مجازی را داشت. از میان همه، بعضی ماندگار میشدند و بعضی بعد از مدتی فراموش.یکی از ژانرهای مورد علاقهام، وبلاگ دوست دختر که تمامی پستهای آن با عبارت «یه دوست دخترم نداریم..» شروع میشد که مجموعهای بود از خواستهها، نیازها، رویاها و آرزوهایی که گاه و بیگاه دوست داشتم. هیچ وقت مخاطب خاصی نداشت چون حتی خودم میدانستم جمع شدن همهی چنین چیزهایی در یک نفر امکان پذیر نیست. حداقل این چیزی بود که فکر میکردم.چندی پیش تصویر وبلاگ قدیمی خویش را دیدم.چندی پیش دوباره این خاطرات برگشت.چندی پیش تصویر این وبلاک در کنار تصویری دیگر، چنان بر دلم نشست که هنوز از جلوی چشمانم محو نشده است. تصمیم گرفتم تصویر را بروز رسانی کنم.و خاطرات میتوانند زندگی را نو کنند، دلت را شاد کنند و چنان در تار و پودت نفوذ کنند که ندانی چه خوابی برایت دیده است..نوشتنم نمیآید.چند روزیست فراموشی بسراغم آمده است و نوشتن را برایم سخت کرده است.
دیدگاهتان را بنویسید