عشق
-
امروز، از صبح، به نوشتن فکر میکردم. به اینکه امشب چه چیزی بنویسم، یا در مورد چه چیزی بنویسم. آزارم داد. چیزی به ذهنم نرسید. سر کار هم به آن فکر میکردم. نمیدانم، شاید بخاطر خستگی، یا درگیری ذهنی کار باشد که چنینم، ولی به هر حال، چیزی به ذهنم نرسید. گفتم باشد، مثل همیشه،…
-
همیشه آخرین مسافرهای توی قطار میمونن روی دو تا صندلی کوچولو روبروی هم. من داشتم میرفتم نیویورک که خواهرم رو ببینم و شب هم پیشش بمونم. تام لباس رسمی تنش بود و کفش براق پوشیده بود، و من نمیتونستم چشم ازش بردارم، ولی هر وقت نگاه میکرد وانمود میکردم دارم به آگهی بالای سرش نگاه…
-
احساس تحقیر او نسبت به خدایان، نفرت از مرگ و عشق او به زندگی برایش عذابی وصفناپذیر را به ارمغان آورده است، به طوری که با تمامی هستی و وجود خویش جان میکند ولی ثمرهای به بار نمیآورد. این بهاییست که باید در ازای عشق به این دنیا پرداخت. پرومته در جهنم، آلبر کامو، ترجمهیکامل…
-
اگر دوست داشتن کافی بود، همه چیز بسیار آسان مینمود. هر چه بیشتر دوست بداریم پایههای پوچ محکمتر میشود. این نبود عشق نیست که سبب میشود دون ژوان زنباره شود. خندهآور است اگر او را یکی از پویندگان عشق ناب بدانیم. او همهی زنان را به یک اندازه و با تمام وجود دوست میدارد و…