دسته: نقل قول
-
من
اگر میلیونها نفر دوستت داشتند،من یکی از آنها بودم.اگر یک نفر دوستت داشت،من او بودم.و اگر کسی دوستت نداشت،من مردهام..- کافکا
-
ژوئن ۱۹۴۴
اصلا خوابم نمیآید و اینقدر دلم غنج میرود برای با تو بودن که آمدن پشت میزم تا با تو حرف بزنم و همینطور دارم مینویسم. جرات نداشتم به مارسل بگویم که دلم نمیخواهد بروم و با او شامپیانی بنوشم. بالاخره بعد از نیم ساعت کلافه شدم. چون فقط تو را میخواستم. چقدر دوستت دارم، ماریا.…
-
اول ژوئیه ۱۹۴۳
برایم زیاد و زود بنویس. تنهایم نگذار. منتظرت میمانم. هر چقدر که لازم باشد، در هر چه به تو مربوط است، بینهایت صبورم. اما در عین حال تب و تابی در خونم میجوشد که آزارم میدهد. میلی به سوزاندن و بلعیدن همه چیز، و این همه از عشقم به توست. خداحافظ، پیروزی کوچک! در خیالت…
-
رویاپردازان
همهی ما نیاز به دیده شدن داریم و اینکه به ما نگاه کنند. آدمها را بر همین اساس میتوان به چهار دسته تقسیم کرد: گروه اول کسانی هستند که دوست دارند که با چشمان بینهایت افراد ناشناخته دیده شوند. یعنی چشمان عموم مردم. گروه دوم کسانی هستند که دوست دارند در چشمان کسانی که آنها…
-
۷. فیلمانه
مینی سریال Hijack رو شروع کردم و دو قسمت دیدم. برخلاف همیشه، شبی یه قسمت میخوام ببینم چون کل سریال هفت قسمته. قسمت دومش جالب شد و هیجانش بالا رفت. سریال Bates Motel رو هم تموم کردم ولی باید چک کنم ببینم فصل دیگهای هم داره یا نه. پنج فصلش رو دیدم و از لحاظ…
-
مساله
صد سال پیش چارلز بوکوفسکی گفت: وقتی کسی صبح شما رو بیدار نمیکنه، و کسی شب منتظر شما نیست و هر کاری که دلتون میخواد رو انجام میدید، به این چی میگید؟ آزادی یا تنهایی!؟
-
مرگان
جای خالی سلوچ را تمام کردم. بعد از «منِ او» این زیباترین کتابی بود که تا بحال خواندهام. حتی از آن هم زیباتر و خواندنیتر بود. قلم دولت آبادی قابل پرستش است. تفاوت زیبایی این دو قابل مقایسه نیست. شروع زیبا، پایان زیبا، روان بودن، و یکنواخی، توصیفهای زیبا، شور و هیجان و ترس.. فرود…
-
جوانی
بعضیها هستند زودتر از طبیعتشان پیر میشوند.. اما باور نباید کرد که جوانی، پیش از وقت، در اینجور آدمها میمیرد. نه، جانی پنهان میشود و میماند. مثل چیزی که شرمنده شده باشد در دهلیزهای پچاپیچ روح، رخ پنهان میکند. چهره نشان نمیدهد. اما هست. هست و همیشه در کمین است و پی فرصتی است، یا…
-
ابراو
«همهی مردهایی که از خانه میروند، دیگر هرگز به خانه برنمیگردند!؟» علی گناو به دود کوره چشم دوخت، سیخ را از دست ابراو گرفت و گفت: – دنیا را چه دیدهای؟ شاید هم برگشت! بعضیها برمیگردند. بابای تو هم شاید برگشت. ابراو گفت: – همه همینجوری میروند؟ علی گفت: – هر کسی یکجوری. ابراو گفت:…
-
زوربا
نیکوس کازانتراکیس، نویسنده زوربای یونانی تعریف میکند که در کودکی پیله کرم ابریشمی را روی درختی مییابد، درست زمانی که پروانه خود را آماده میکند تا از پیله خارج بشود. کمی منتظر میماند، اما سرانجام چون خروج پروانه طول میکشد، تصمیم میگیرد به این فرآیند شتاب ببخشد. با حرارت دهانش پیله را گرم میکند، تا…