برچسب: قطار
-
همین و همین
همیشه آخرین مسافرهای توی قطار میمونن روی دو تا صندلی کوچولو روبروی هم. من داشتم میرفتم نیویورک که خواهرم رو ببینم و شب هم پیشش بمونم. تام لباس رسمی تنش بود و کفش براق پوشیده بود، و من نمیتونستم چشم ازش بردارم، ولی هر وقت نگاه میکرد وانمود میکردم دارم به آگهی بالای سرش نگاه…