نیمه شب با صدای فریادهای مادرم در خواب بیدار شدم. مادرم التماس می‌کرد. خدا خدا می‌کرد و التماسش می‌کرد. ندیدم بودم خدایی که قابل رویت است، خدایی را که قابل رویت نیست التماس کند.

از خواب پریدم.

در حالی که اشک‌هایم ناخودآگاه می‌ریخت، از خواب بیدارش کردم.

2 پاسخ به “۱۶. مادرانه”

  1. خدایی که قابل رویت است…
    خدایی که قابل رویت نیست…

  2. چه تعبیر زیبا و قشنگی بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *