زخمها بر دو گونهاند. یعنی بر چند گونهاند ولی دو نوع آن مهمتر است.
نخستین زخمم تو نبودی ولی آخرینش تو خواهی بود. تو خنجر را نه تا دسته که تا دست در سینهی من نشاندهای.
اگر زخم را قلبی باشد آن تویی. تو قلب زخم منی. من از تو یاد، دلتنگی، انتظار و اضطراب و خاطره را میشناسم.
تو نبودی. یادت بود. من دست به زانوی اندوه خویش نهاده ایستادم و ادامه دادم. دوام آوردم. دوام خواهم آورد. هر زخمی از یک جایی به بعد بهبود مییابد. جای بعضی میماند. نشانه است. تار و پود پاره شده را دوباره بهم میتند. زهرِ خنجر را بیرون میریزد یا به آن عادت میکند. ابتدا لایههای بیرونی خوب میشوند. از بیرون چیزی مشخص نخواهد بود. من این را خوب بلدم. خوب یاد گرفتهام.
اما بعضی زخمها راه به درون نمیبرند. التیامشان در همان لایههای بیرونی میماند. زمان کاری به این زخمها ندارد. تسلایی نیست. به قلب راه نمیبرد. مانند یک عکس.
آدمی زخمهایش را از یاد نمیبرد. نه بخاطر حافظهاش، نه بخاطر خاطرهاش. برای جوانی غمگینش. بخاطر همان دستهایی که تا سینهاش فرو رفتهاند.
به خاطر دوست داشتن..
– در باب فراموشی
دیدگاهتان را بنویسید