شخصی

  • ۱. بی‌خوابی

    پرسید حالت چطور است؟ گفتم: از این بدتر بسیار دیده‌ام. گفت: چنان مینالی که گویی اولین بار است چنین درد می‌کشی‌. گفتم: همه ناله‌ام برای این است که عادتم نشود. عادت به درد آدمی را از زندگی می‌اندازد. زندگی انسان را می‌گیرد. امید را می‌گیرد. عشق را، شوق را، ذوق را. دیگر چیزی نگفت ولی…

  • فریاد

    نشسته‌ام و خیره به دیوار روبرو، به این فکر میکنم که اگر آدمی نمی‌توانست فریاد بکشد، چه بر سرش می‌آمد. دندان‌هاش را به هم فشار می‌داد، رگ‌های گردنش باد می‌کرد، و ضربانش در شقیقه‌اش نمایان می‌شد. رنگ صورتش به سیاهی می‌رود و غلیظ می‌شد. استخوان‌هایش به لرزه می‌افتاد، چنان که پنداری، تا فروپاشی آن‌ها و…

  • پدر

    با صدای زنگ در نیمه شب از خواب پرید. گوشی را برداشتم، بلهههه!؟ صدای‌ پدرم را شنیدم. بی‌آنکه باقی صدا را گوش دهم، کلید در را زدم، در را باز کردم و بی‌آنکه منتظر آسانسور شوم، به سرعت پله‌ها را طی کردم. در را گشودم، پدرم دم در ایستاده بود. داخل نیامده بود. با دست…

  • وطن

    آنجا، همه از وطن حرف می‌زدند و تو حرف من بودی.‌.

  • بی‌تویی

    اکنون دیگر به اقلیم دیگری رسیده‌ام که هوایش آتشگون و زمینش کینه‌خیز و آسمانش دردبار است. خلوت و انزوا و تنهایی، حیرت و رهایی و گمراهی، پوچی و عبث و بیهودگی، بلاهت جهان و بی‌دلی طبیعت و تکرارهای بی‌حاصل زندگی همه و همه را پشت سر نهاده‌ام و رسیده‌ام به انتظار. رنجم، نه دیگر تنهایی…

  • دیوار

    چقدر دیوارها خوبند. چهار دیوار که تو را در آغوش می‌کشند، مراقب تو هستند. از دیگران، از دیده شدن، شنیده شدن،‌ از درد‌ها، زخم‌ها، حرف‌ها، واژه‌ها، کارها، صداها، نگاه‌ها، دروغ‌ها.. چقدر دیوارهایی که ما را پنهان می‌کنند خوبند. آرامش و سکوت و تنهایی میان دیوارها، ارمغانی‌ست که دیوار‌ها دارند. تویی و به هر سمت که…

  • کلمات

    کلمات در پس خود، قدرتی را پنهان کرده‌اند که می‌داند، کجا و کی سر از لاک خویش بیرون آورند. به کمین نشسته‌اند. هر کلمه فارغ از نقشش، تعداد حروفش، به تنهایی چنین قدرتی دارد که یک تنه، مقابل تمام خاطراتت بایستد، پشتشان را به خاک بمالد و مدام روبرویت رژه رود و تو تنها نگاه…

  • در من

    در من، گریستنی‌ست کهنه. مزمن. که مرا یاری آن نیست که پنهانش کنم. در من، حسرتی‌ست کهنه، بی‌شمار. که مرا ذره ذره در انزوایم می‌خورد. در من، نبودن است. نیستی‌ است. غم است و بسیار انبوه. چون باد که بر آتش زد و گر گیرد، اندوه در من گر گرفته است. طوفان است. شب است.…

  • تو

    از وقتی با مفهوم وبلاگ آشنا شدم، همیشه آرزو می‌کردم وبلاگی داشته باشم که به چیزی‌ وابستگی نداشته باشه. توی سایت خواصی نباشه و برای همین از همون اول برای خودم یه سایت راه اندازی کردم و وبلاگم رو درون اون ساختم. مجبور شدم روزها و شب‌های زیادی رو صرف یادگیری برنامه‌ها و طراحی و…

  • سامورایی

    گاهی ساعت‌ها به این جمله فکر می‌کنم که آخرین انتخاب یک سامورایی، راحت‌ترین انتخاب اوست. سامورایی، حداقل در این مورد، تفکری عمیق دارد که آدمی، یک مبارز است و تنها، زمانی که دیگر راهی برای مبارزه نباشد، برای دوام آوردن، راحت‌ترین راه خویش را برمی‌گزیند، می‌نشیند، شمشیر خویش را از دسته می‌گیرد، اما نه رو…