در من، گریستنی‌ست کهنه. مزمن. که مرا یاری آن نیست که پنهانش کنم.

در من، حسرتی‌ست کهنه، بی‌شمار. که مرا ذره ذره در انزوایم می‌خورد.

در من، نبودن است. نیستی‌ است. غم است و بسیار انبوه. چون باد که بر آتش زد و گر گیرد، اندوه در من گر گرفته است. طوفان است. شب است. داد است و بیداد. بر هر چه دست می‌برم، سرد می‌شود، تمام می‌شود، کم می‌شود.

و من اندیشه کنان، کاین همه سرد، غم، اندوه، شب، حسرت، درد، همه در من است ور نه این همه در عالم، باشد اما، بهر یک فرد، انصاف نباشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *