اندوه

  • مارال

    کوی و برزن در غروب از مردم پرتر می‌شد. مارال خوش نمی‌داشت اندوه رخ خود را به این و آن بنمایاند. پس بر زین نشست و میل بیابان کرد. سستی گام‌ها و جلاپریدگی چشم‌هایش او را وا می‌داشتند که خود را از نظرها دور کند. به دو رکاب از دروازه به در رفت. یک میدان…

  • در من

    در من، گریستنی‌ست کهنه. مزمن. که مرا یاری آن نیست که پنهانش کنم. در من، حسرتی‌ست کهنه، بی‌شمار. که مرا ذره ذره در انزوایم می‌خورد. در من، نبودن است. نیستی‌ است. غم است و بسیار انبوه. چون باد که بر آتش زد و گر گیرد، اندوه در من گر گرفته است. طوفان است. شب است.…

  • نشستن و انتظار بر روی صندلی استیل در راهرو بیمارستان را به نشستن روی صندلی نرم و راحت اتاق دکتر ترجیح می‌دهم.. درد گاهی کوچک است، گاهی بزرگ، گاهی سطحی، گاهی عمیق. در هر صورت صحبت کردن در مورد انواع درد بی‌فایده است که هر انسانی ممکن است دردی را تجربه کند که تا بحال…

  • سوار آسانسور شدم، تنها بودم. خطا داد. نرفت بالا.. یخورده با کلیدا ور رفتم گفت: حجم اندوه نهان در دل تو این چهار سیم ما نتواند که کشید هیچی دیگه، از پله‌ها رفتم.

  • اندوه

    پلک بر پلک می‌گذاری به خودت می‌گویی اندوه نیز مضحک است زیرا تمام می‌شود پلک بر پلک می‌فشاری و می‌دانی آنچه تمام می‌شود تویی و نه اندوه. کسره، علیرضا روشن