ننویسندگی
جهان، همان یک نفر بود، که از حال ما بیخبر بود..
جهان، همان یک نفر بود، که از حال ما بیخبر بود..
قلق آدمها را بدست آورید..
نوشتن برای فراموش کردن است..
گاهی از خویش برون میآیم و چند قدمی آنورتر به دیدن خودم مینشینم که چگونه پس از تحمل آن همه شکنجه و تجاوز، میان مردم به عادی زندگی میکنم و همه چیز از بیرون عادیست. و چون به خودم باز میگردم، طوفان درمیگیرد و باید بجنگم و بایستم. وقتی زیادی با تاریکی و سیاهی و […]
آدمها دوستهاند: ۱. آنهایی که ترجیح میدهند میان دیگران غمگین باشند. ۲. آنهایی که ترجیح میدهند تنها غمگین باشند.
با بردیا مشغول دیدن فصل سوم از سریال ۲۴ هستیم. با اینکه بار سوم دارم این سریال رو میبینم ولی بخاطر هیجان زیادش مجبور شدیم بیدار بمونیم و تا قسمت آخر این فصل رو ببینیم. مینویسم تا یادم باشه، وقتی سعی کردم قسمتی از سریال رو حدس بزنم، و صحنهی بعدی را بگم، بردیا یه […]
برای سومین بار سریال ۲۴ رو تماشا میکنم. یک سریال اکشن، نظامی و سیاسی.. پیشتر با دیدن آنچه بر سر جک میآمد و فداکاریها و از خودگذشتگیهایش، نهایت میتوانستم اشکهایم را در همان چشمانم نگه دارم بدون اینکه فرو بیافتند. اما اینبار، با دیدن شکنجهها و تداعی آنچه بر خودم گذشته است، در مقیاس بسیار […]
این روزها دائم به خودکشی فکر میکنم. البته بیشتر به این میاندیشم که بیشتر خود رهاییست تا خودکشی. آنچه بیشتر از هر چیز آزارم میدهد این است که دلیلی برای آن نمییابم. من که در سختترین شرایط و در بدترین وضعیت دوام آوردهام، و جنگیدهام و مشتاقانه به زندگی ادامه دادهام، دارم به تسلیم شدن […]
فقط تجربهی یک بیماری سهمگین میتواند ما را از مرگ دور کند. تنها بیمار است که زندگی را عمیقا میطلبد و پر از خواستِ زندگی میشود.
انگشتانم رمق نوشتن ندارند، گیجند، نمیتوانم بنشینم. رو صندلی که هیچ، پشت میز که هیچ، روی زمین لمیدهام، نشستهام دو زانو.. اما باز هم سخت است، دلم میخواهد بیافتم، خودم را بخیزانم توی رویا، بیافتم روی بستر نرم خیال.. تا خوابم ببرد.