زندگی
-
اکنون دیگر به اقلیم دیگری رسیدهام که هوایش آتشگون و زمینش کینهخیز و آسمانش دردبار است. خلوت و انزوا و تنهایی، حیرت و رهایی و گمراهی، پوچی و عبث و بیهودگی، بلاهت جهان و بیدلی طبیعت و تکرارهای بیحاصل زندگی همه و همه را پشت سر نهادهام و رسیدهام به انتظار. رنجم، نه دیگر تنهایی…
-
دویدنهایم را دویدهام. دردهایم را کشیدهام. رنجهایم را چشیدهام. خواندنیها را خواندهام. بازیهایم را کردهام. حرفهایم را زدهام. نوشتنیهایم را نوشتهام. کشیدنیها را کشیدهام. درسهایم را گرفتهام. اشکهایم را ریختهام. و زخمهایم را خوردهام. و زندگی، هیچ کدام اینها نبود. تویی.. تو که بهانهی زندگی هستی. بهانهای سیر ناشدنی.. دیدنی وصف ناپذیر..
-
نیم ساعتی زیر دوش بودم تا اینکه بر در کوبیدند. به خودم آمدم، نفهمیدم چقدر طول کشید. همانطور بیرون آمدم و خودم را خشک کردم. ساعت را که نگاه کردم، فهمیدم نیم ساعتی در حمام بودهام. چه میکردم؟ نمیدانم. به چه چیزی فکر میکردم؟ نمیدانم. هیچ چیز یادم نمیآید. زندگی به من نمیآید. به همین…
-
بعضی چیزها قویتر هستند. این طبیعت زندگیست. بعضی چیزها هست که ما از آنها قویتریم و بعضی چیزها هست که آنها از ما قویترند. و بعضی چیزها که دائم با آنها در حال جنگیم. گاه ما برندهایم، گاه آنها و این تمامی ندارد. زندگی میشود همین برد و باختها. من باختهای زیادی داشتهام. دردناک، دوستداشتنی،…
-
کم کم به حالت عادی برمیگردم و دوباره به یاد میآوردم که خاطرات چه قدرتی دارند و چگونه میتوانند آدمی را از عرش به اعماق زمین بکشند. بی آنکه اتفاقی افتاده باشد. همه چیز عادیست یا حداقل اینگونه به نظر میرسد و آنگاه یک واژه یا یک جمله با تو کاری میکند که ناگهان چنان…
-
تو بازی مافیا گاهی یاد میگیری که علارغم تمام واقعیتها و حقیقت بازی، گاهی مردم همه رو نادیده میگیرن و بر اساس اون چیزی که دلشون حکم میکنه بازی میکنن و تصمیم میگیرن. درست یا غلط، این اتفاق تو زندگی میافته و تاوان خودش رو داره. گاهی تصمیم درستی گرفته میشه و گاهی تصمیم اشتباه.…