دسته: شخصی
-
۱۰. بغضانه
زخمها بر دو گونهاند. یعنی بر چند گونهاند ولی دو نوع آن مهمتر است. نخستین زخمم تو نبودی ولی آخرینش تو خواهی بود. تو خنجر را نه تا دسته که تا دست در سینهی من نشاندهای. اگر زخم را قلبی باشد آن تویی. تو قلب زخم منی. من از تو یاد، دلتنگی، انتظار و اضطراب…
-
۹. زخمانه
دویدنهایم را دویدهام. دردهایم را کشیدهام. رنجهایم را چشیدهام. خواندنیها را خواندهام. بازیهایم را کردهام. حرفهایم را زدهام. نوشتنیهایم را نوشتهام. کشیدنیها را کشیدهام. درسهایم را گرفتهام. اشکهایم را ریختهام. و زخمهایم را خوردهام. و زندگی، هیچ کدام اینها نبود. تویی.. تو که بهانهی زندگی هستی. بهانهای سیر ناشدنی.. دیدنی وصف ناپذیر..
-
۸. پیگیرانه
سرم را گذاشتم روی بالش و به آخرین حرفهایت فکر کردم. خوابیدن سخت بود. حتی بستن چشمهایم سخت بود. یادم آمد امروز چیزی در وبلاگم ننوشتهام. از تخت بلند شدم، از اتاق بیرون زدم، گوشی را برداشتم و شروع کردم به نوشتن همینها که میخوانی. امروز روز سختی بود، کار فیزیکی زیادی داشتم ولی هیچ…
-
۷. فیلمانه
مینی سریال Hijack رو شروع کردم و دو قسمت دیدم. برخلاف همیشه، شبی یه قسمت میخوام ببینم چون کل سریال هفت قسمته. قسمت دومش جالب شد و هیجانش بالا رفت. سریال Bates Motel رو هم تموم کردم ولی باید چک کنم ببینم فصل دیگهای هم داره یا نه. پنج فصلش رو دیدم و از لحاظ…
-
۶. تصویرانه
تصاویر ماندگارند. یعنی ما تصاویر را برای اینکه بمانند میگیریم. مانند نوشتن، که برای فرموش کردن است. چون میدانیم فراموش میکنیم، مینویسم که بماند. تصاویر اما بر دو گونهاند. تصویری که همه میبینند و تصویری که مختص توست. تو از این تصویر چیزی را خواهی دید که منحصر به توست. خودت آن را ساختهای. از…
-
۴. دلتنگانه
روح که اوج میگیرد و کار میکند و پرواز میکند، تن را خسته میکند. راست میگفتهاند عارفان قدیم که او در این تخته بند تن زندانی است. چقدر این قفس برایم تنگ است. من تاب تنگنا ندارم. دلتنگی، تن را خسته میکند. – زمستان ۹۲، زندان لنگرود، قم
-
مداد رنگی
در توصیف بیجنبه بودن خویش، همین بس که اگر روزی از مقابل فروشگاه لوازم التحریر عبور کنم که گر به پای درآیم و وارد شوم، به در برند به دوشم.. چند روز پیش یه بسته مداد رنگی ۱۲ تایی خریدم و هر روز دارم نقاشی میکشم و مینویسم و تا انگشتام درد نکنه بیخیال نمیشم.…
-
بیداری؟
بله. بیدارم. بیدارم. چهطور بخوابم؟ بیدارم. بیدارم و خواب راهش را گم کرده. خواب باید اینجا باشد. مثل وقتهایی که خیالم راحت بود. باید اینجا باشد. اما نیست. تو خودت هم بیداری. تو هم نمیتوانی بخوابی. با هم میرویم بیرون که قدم بزنیم. اما نمیتوانیم. بیرون سمّیست. بیرون غارت شده است. بیرون مضطرب است. چهکسی…
-
تکه تکه
هر که آمد تکهای کند و رفت. از من، چیزی نمانده است دگر، جز تکهای که جدا مانده است..
-
خیال
چه کاری کنم تا ببیند، تا از راه برسد، با آن حال و خستگی و عصبانیت وارد اطاق شود، و چشمش بیافتد، مثل همیشه در چنین وقتهایی زانوهایش سست شود، چشمهایش را ببندد، روی زمین بنشیند، دو تا از متکاها را زیر دستش بگذارد، تکیه کند، سیگارش را ولو سیگار نصفه در دست دارد، روشن…