سرم را گذاشتم روی بالش و به آخرین حرفهایت فکر کردم. خوابیدن سخت بود. حتی بستن چشمهایم سخت بود. یادم آمد امروز چیزی در وبلاگم ننوشتهام. از تخت بلند شدم، از اتاق بیرون زدم، گوشی را برداشتم و شروع کردم به نوشتن همینها که میخوانی. امروز روز سختی بود، کار فیزیکی زیادی داشتم ولی هیچ کدام به سختی آخرین فکری که قبل از خواب میکنی نیست.
آدمی، تمام شب را با آخرین فکری که به خواب میرود میخوابد و صبح، با آخرین چیزی که شب پیش تلاش میکرد فراموش کند.
دیدگاهتان را بنویسید