تنهایی

  • درد

    درد جسمی، درد جان را کاهش می‌دهد. ورزش کردم. با سردرد و درد عضلانی بجا مانده از روز‌های پیشین، با لج بازی تمام ورزش کردم ولی نه برای تندرستی جسمم. هدف، حفظ درد جسمانی‌ست تا هربار که تنها می‌شوم، هر بار که فکری به سرم می‌زند و تکان می‌خورم، جایی از بدنم درد بگیرد و…

  • بی‌تویی

    اکنون دیگر به اقلیم دیگری رسیده‌ام که هوایش آتشگون و زمینش کینه‌خیز و آسمانش دردبار است. خلوت و انزوا و تنهایی، حیرت و رهایی و گمراهی، پوچی و عبث و بیهودگی، بلاهت جهان و بی‌دلی طبیعت و تکرارهای بی‌حاصل زندگی همه و همه را پشت سر نهاده‌ام و رسیده‌ام به انتظار. رنجم، نه دیگر تنهایی…

  • دیوار

    چقدر دیوارها خوبند. چهار دیوار که تو را در آغوش می‌کشند، مراقب تو هستند. از دیگران، از دیده شدن، شنیده شدن،‌ از درد‌ها، زخم‌ها، حرف‌ها، واژه‌ها، کارها، صداها، نگاه‌ها، دروغ‌ها.. چقدر دیوارهایی که ما را پنهان می‌کنند خوبند. آرامش و سکوت و تنهایی میان دیوارها، ارمغانی‌ست که دیوار‌ها دارند. تویی و به هر سمت که…

  • کلمات

    کلمات در پس خود، قدرتی را پنهان کرده‌اند که می‌داند، کجا و کی سر از لاک خویش بیرون آورند. به کمین نشسته‌اند. هر کلمه فارغ از نقشش، تعداد حروفش، به تنهایی چنین قدرتی دارد که یک تنه، مقابل تمام خاطراتت بایستد، پشتشان را به خاک بمالد و مدام روبرویت رژه رود و تو تنها نگاه…

  • مساله

    صد سال پیش چارلز بوکوفسکی گفت: وقتی کسی صبح شما رو بیدار نمیکنه، و کسی شب منتظر شما نیست و هر کاری که دلتون می‌خواد رو انجام می‌دید، به این چی میگید؟ آزادی یا تنهایی!؟

  • آغوش تو

    جایی باید باشد،غیر از این کنج تنهاییتا آدم گاهی آنجا جان بدهد. جایی مثل آغوش توکه جان می‌دهد برای جان دادن..    

  • تنهایی چنان سخت است که به تنهایی نمی‌توان از پس‌ آن برآمد.