دسته: شخصی
-
درد
درد را از هر طرف بخوانی درد است. خوبی تنهایی این است که درد را تنهایی میکشی و باعث رنجش کسی نمیشی. درد شاید تمام شود ولی رنجی که از تو در انسانها میماند، میماند. هیچ بخششی در کار نیست. آدمی، یک جایی پس ذهنش، تمام رنجهایی را که کشیده است، بیاد دارد. فقط کافیست…
-
دل
من نمیشکنم، نمیشکنم، نمیشکنم، ولی به یکباره خرد میشوم. چنان که تمام میشوم. هر بار حرفهایم رو درون خودم میریزم، خودم را اذیت میکنم، قسمتی از من سیاه و تاریک میشود. عقده میشود و چون کسی که باید قسمتی از بدنش را، دستش را، پایش را از خود جدا کند، و با چه رنج و…
-
تمام عمر
نمیتوانم، نیستی که مرا ببینی، ببینی که آن کوه چگونه ذوب شده است و آن قلهی بلند و مغرورش همچون قیر در زیر آفتاب تموز وا شده، نرم شده و کج شده و دارد با سنگینی و سختی و بیزاری و بیرمقی فرو میریزد و به سوی دره، عمق پست دره سرازیر میشود و له…
-
روزانه
حرف زدن، گفتن، نوشتن.. اینها حال آدمی را خوب میکند. هر چقدر سیاه و تاریک هم که باشند، سیاهی و تاریکی را ز دل بیرون میکنند. حرف بزنید، بگویید و بنویسید و اگر کسی را دارید که در این حالها، کنارتان باشد، شما تقریبا تمام چیزهایی را که برای خوشبختی نیاز است دارید.
-
مرگان
جای خالی سلوچ را تمام کردم. بعد از «منِ او» این زیباترین کتابی بود که تا بحال خواندهام. حتی از آن هم زیباتر و خواندنیتر بود. قلم دولت آبادی قابل پرستش است. تفاوت زیبایی این دو قابل مقایسه نیست. شروع زیبا، پایان زیبا، روان بودن، و یکنواخی، توصیفهای زیبا، شور و هیجان و ترس.. فرود…
-
زندگی
نیم ساعتی زیر دوش بودم تا اینکه بر در کوبیدند. به خودم آمدم، نفهمیدم چقدر طول کشید. همانطور بیرون آمدم و خودم را خشک کردم. ساعت را که نگاه کردم، فهمیدم نیم ساعتی در حمام بودهام. چه میکردم؟ نمیدانم. به چه چیزی فکر میکردم؟ نمیدانم. هیچ چیز یادم نمیآید. زندگی به من نمیآید. به همین…
-
بازی
بعضی چیزها قویتر هستند. این طبیعت زندگیست. بعضی چیزها هست که ما از آنها قویتریم و بعضی چیزها هست که آنها از ما قویترند. و بعضی چیزها که دائم با آنها در حال جنگیم. گاه ما برندهایم، گاه آنها و این تمامی ندارد. زندگی میشود همین برد و باختها. من باختهای زیادی داشتهام. دردناک، دوستداشتنی،…
-
قدرت خاطرهها
کم کم به حالت عادی برمیگردم و دوباره به یاد میآوردم که خاطرات چه قدرتی دارند و چگونه میتوانند آدمی را از عرش به اعماق زمین بکشند. بی آنکه اتفاقی افتاده باشد. همه چیز عادیست یا حداقل اینگونه به نظر میرسد و آنگاه یک واژه یا یک جمله با تو کاری میکند که ناگهان چنان…
-
خودکشی
من معتقدم آدمی اگر خواست خود را خلاص کند، باید سختترین راه را انتخاب کند. راهی که تا ته جانت را درد بکشی، از غم، از غصه.. وگرنه، مگر خودکشی چیزی بغیر از تمام کردن جان است؟ بردن جان نیمه تمام با خود به آن دنیا، هر دنیا، و یا نیمه جان گذاشتن آن چه…
-
تو
شب هولناک است و تنهایی بد است. رهایی هراسانگیز است. من در انتظار تو بودم. چشم براه تو بودم. تو را میخواستم. تو را میجستم. نه.. از یافتنت نومید بودم. میدانستم که تو هستی اما نمیدانستم که تو را خواهم یافت. بی تو نمیخواستم به سقفی پناه برم که آن نه سقف تو باشد. نمیخواستم…