مرگان

جای خالی سلوچ را تمام کردم. بعد از «منِ او» این زیباترین کتابی بود که تا بحال خوانده‌ام. حتی از آن هم زیباتر و خواندنی‌تر بود‌. قلم دولت آبادی قابل پرستش است. تفاوت زیبایی این دو قابل مقایسه نیست. شروع زیبا، پایان زیبا، روان بودن، و یکنواخی، توصیف‌های زیبا، شور و هیجان و ترس.. فرود و فراز‌های زیبا و هر چه را که می‌توانستم در این رمان تصور کنم، تصور کردم، تصور شد. پیر شدن عباس، با چنان قدرت و عظمتی به رخ کشیده شده بود که تنم لرزید، موهایم سفید شد و زبانم بند آمد. پیر شدن مرگان..

آخ، هاجر.. دخترک معصوم من که برایت اشک ریختم و از مرد بودن خویش شرمسارم. هر جا نامت میان واژه‌ها می‌آمد، استخوان‌های بدنم می‌لرزید.


منتشر شده

در

,

توسط

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

%d