شب هولناک است و تنهایی بد است. رهایی هراسانگیز است.
من در انتظار تو بودم. چشم براه تو بودم. تو را میخواستم. تو را میجستم. نه.. از یافتنت نومید بودم. میدانستم که تو هستی اما نمیدانستم که تو را خواهم یافت. بی تو نمیخواستم به سقفی پناه برم که آن نه سقف تو باشد. نمیخواستم به روشنایی بیاییم که آن نه روشنایی تو باشد. نمیخواستم به پناهی بگریزم که آن نه دامان تو باشد. نمیخواستم به آوای نوازشی گوش فرا دهم که آن نه از حلقوم ناز تو باشد. نمیخواستم به آتشی گرم شوم که آن نه آتش عشق تو باشد. نمیخواستم به چیزی دل ببندم که آن نه ایمان تو باشد.
ای که هوای من شدهای، دم زدن در تو حیات من است. ای که در گذرگاه عمر ترا یافتهام، تو مرا میسازی و من ترا میسازم. تو مرا میسرایی و من ترا میسرایم. تو مرا میتراشی و من ترا میتراشم. تو مرا مینگاری و من تو را مینگارم..
ای تو که آن من دیگرمی
ای تو که آن توی دیگرتم
آشنای من..
دیدگاهتان را بنویسید