پدر
-
با صدای زنگ در نیمه شب از خواب پرید. گوشی را برداشتم، بلهههه!؟ صدای پدرم را شنیدم. بیآنکه باقی صدا را گوش دهم، کلید در را زدم، در را باز کردم و بیآنکه منتظر آسانسور شوم، به سرعت پلهها را طی کردم. در را گشودم، پدرم دم در ایستاده بود. داخل نیامده بود. با دست…
-
پدر من از تو دو دست دارم من از تو لب دارم پس چگونه نمیتوانم ببوسم ببوسم، ببوسم، ببوسم و هر بار درد نکشم؟ ابر شلوارپوش، ولادمیر مایاکوفسکی با خودم خیلی کلنجار رفتم و هر کاری میتوانستم کردم تا از نوشتن خودداری کنم. ولی ناگهان بغض کردم، بغضی که گلویم را نیز رد کرده و…
-
مادرم تعریف میکرد: بابات خیلی ساعت دوست داشت، و وقتی برادر بزرگترش به مکه رفته بود، میگفت ای کاش برام ساعت بیاره.. ذوق ساعت مچی داشت. ولی برادرش براش یه کاپشن آورده بود. از این کاپشنهایی که اون زمان برای اینکه وقتی کار میکنن سردشون نشه میپوشیدن. اینم بغض کرده بود که مگه من کارگرم…