«همهی مردهایی که از خانه میروند، دیگر هرگز به خانه برنمیگردند!؟»
علی گناو به دود کوره چشم دوخت، سیخ را از دست ابراو گرفت و گفت:
– دنیا را چه دیدهای؟ شاید هم برگشت! بعضیها برمیگردند. بابای تو هم شاید برگشت.
ابراو گفت:
– همه همینجوری میروند؟
علی گفت:
– هر کسی یکجوری.
ابراو گفت:
– کاش میدانستم کجا رفته؟ چرا معلوم نکرد کجا میرود؟
علی گفت:
– مگر خودش میدانسته کجا میرود که معلوم کند؟ بعضیها که رفتند، خبرشان هم نیامد.
جای خالی سلوچ، محمود دولت آبادی