حلاج دلتنگ یار بود،
به خانهی یار رسید، قدش به پنجره نرسید،
سر خویش برید،
و زیر پا نهاد و قدش برسید،
معشوق تماشا کرد.
تذکرهالاولیا، منصور حلاج
حلاج دلتنگ یار بود،
به خانهی یار رسید، قدش به پنجره نرسید،
سر خویش برید،
و زیر پا نهاد و قدش برسید،
معشوق تماشا کرد.
تذکرهالاولیا، منصور حلاج
دیدگاهتان را بنویسید