ندیدن، دنیای آدمها را کوچک میکند. حتی خیال را. وسعت پرواز را نیز. دیدن در خاطرات آدمی دست میبرد. و من به این نتیجه رسیدهام که تصورات ما بیشتر برگرفته از چیزهاییست که دیدهایم و جایی در حافظهی تاریخی ما ثبت شده است. در تاریکی، تصور هر چیزی مشکل است.
و به وقت تاریکی، خیلی فرق میکند که چه کسانی، کدامشان، کنارت بمانند. بسیاری نماندن را انتخاب میکنند. خردهای نمیتوان گرفت، بر تاریکی ما نخواهند افزود. روزگارتان خوش اما، ما با همان کورسوی نور امید زندهایم. تظاهر به نور نکنید..
در انفرادی، چراغ بالای سرم خاموشی نداشت. روز و شب نداشت. زمان را با صدایی که برایمان پخش میشد تشخیص میدادیم. دروغ یا راستش معلوم نبود. ولی تاریکی، در تمام مدتی که چراغ روشن بود، احساس میشد. خیالت را به هر سو که میپراندی، به دیوارهای بتنی رنگ شده میخورد. تنها داراییم، تصاویر ثبت شدهی ذهنم بود. همانهایی که خیال میکنیم پاک شدهاند. خیالت رو جولان میدهند و تنها راه شکست دیوارهای بتنی همینهاست. به جنگ تاریکی خواهند آمد.
و من، در بدترین شرایط، آنگاه که زیر فشار این همه تاریکی و درد زجه میزدم، به تصاویرم میاندیشیدم. به اینکه چه تصاویری از خودم در ذهن دیگران جا گذاشتهام. به فعلهای ماضی نقلی.. آنچه در گذشته اتفاق افتاده است، و آثار و نتایج آن تا زمان حال باقی مانده است. حال.. که برای آینده، تصویری نداشتم و خویش را در حال تمام میدیدم.
این روزها، اضافه است..
دیدگاهتان را بنویسید