کابوس
-
نشستهام و خیره به دیوار روبرو، به این فکر میکنم که اگر آدمی نمیتوانست فریاد بکشد، چه بر سرش میآمد. دندانهاش را به هم فشار میداد، رگهای گردنش باد میکرد، و ضربانش در شقیقهاش نمایان میشد. رنگ صورتش به سیاهی میرود و غلیظ میشد. استخوانهایش به لرزه میافتاد، چنان که پنداری، تا فروپاشی آنها و…
-
با صدای زنگ در نیمه شب از خواب پرید. گوشی را برداشتم، بلهههه!؟ صدای پدرم را شنیدم. بیآنکه باقی صدا را گوش دهم، کلید در را زدم، در را باز کردم و بیآنکه منتظر آسانسور شوم، به سرعت پلهها را طی کردم. در را گشودم، پدرم دم در ایستاده بود. داخل نیامده بود. با دست…