انگشتانم رمق نوشتن ندارند. گیجند، نمی‌توانم بنشینم، رو صندلی که هیچ، پشت میز که هیچ، روز زمین لمیده‌ام، نشسته‌ام، دو زانو.. اما باز هم سخت است، دلم می‌خواهد بیافتم، خودم را بخیزانم توی رویا، بیفتم روی بستر نرم خیالو.. تا خوابم ببرد.

حیف غصه می‌خورم این حالم خراب شود. چه خوب است شب..

4 پاسخ به “رویا”

  1. سکوت رو که شکوند… شیرینی هم ازت خواست؟ 😂

    1. چیزی نشکسته، ولی اگه شیرینی دوست داری برات بگیرم؟

  2. رویاهای زیبا گاهی انقدر عمیقند که نمی‌دانی رویاست یا واقعیت، در آن‌ها خود را میابی، عشق را، امید را و ارزوهای محال را را، آرزویی مثل دیدنش… تلنگری می‌خوری از گرما، یا حرکت پرشتاب اتومبیل، می‌پری از خواب و می‌بینی رویا نیست… خودش دارد از کنارت عبور می‌کند… خود واقعیش…

  3. آره ولی بازم وقتی رد میشه میره، دوباره رویاست
    همونقدر دست نیافتنی، زیبا، پاک و لطیف و همه‌ی صفت‌های خوب دنیا..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *