انگشتانم رمق نوشتن ندارند. گیجند، نمیتوانم بنشینم، رو صندلی که هیچ، پشت میز که هیچ، روز زمین لمیدهام، نشستهام، دو زانو.. اما باز هم سخت است، دلم میخواهد بیافتم، خودم را بخیزانم توی رویا، بیفتم روی بستر نرم خیالو.. تا خوابم ببرد.
حیف غصه میخورم این حالم خراب شود. چه خوب است شب..
دیدگاهتان را بنویسید