گاهی از خویش برون میآیم و چند قدمی آنورتر به دیدن خودم مینشینم که چگونه پس از تحمل آن همه شکنجه و تجاوز، میان مردم به عادی زندگی میکنم و همه چیز از بیرون عادیست.
و چون به خودم باز میگردم، طوفان درمیگیرد و باید بجنگم و بایستم. وقتی زیادی با تاریکی و سیاهی و زشتی مبارزه کنی، خودت هم سیاه و تاریک و زشت خواهی شد.
و این همه سیاهی بالاخره از جایی بیرون میزند و همه چیز را خراب میکند. تمام تلاشی که برای خوب بودن کردهای، بر باد میرود.
وقتی برای مدت طولانی به پرتگاه نگاه کنی، پرتگاه هم به تو نگاه میکند.
پاسخی بگذارید