فراموشی
-
دیروز را فراموش کردم چیزی بنویسم. حتی یادم نمیآید چگونه گذشت و چه شد که فراموش کردم. و این فراموشی اذیتم میکند. تاریخها آزارم میدهد. ساعتها، قولها، قرارها.. اینکه ندانم چه کردهام، یا چه قرار است بکنم. بسیار سخت و پیچیده است. فردا باید بیشتر بنویسم از آنچه امروز برایم اتفاق افتاده است.
-
سرم را گذاشتم روی بالش و به آخرین حرفهایت فکر کردم. خوابیدن سخت بود. حتی بستن چشمهایم سخت بود. یادم آمد امروز چیزی در وبلاگم ننوشتهام. از تخت بلند شدم، از اتاق بیرون زدم، گوشی را برداشتم و شروع کردم به نوشتن همینها که میخوانی. امروز روز سختی بود، کار فیزیکی زیادی داشتم ولی هیچ…