آدمی گاه در زندگی در موقعیتی قرار میگیرد که نمیداند چه کند. درست و غلط در هم میپیچد. خوبی و بدی مه میشود و تمیزشان مشکل است. چه پیش بروی و چه بمانی اشتباه است. آدمی میماند و سرگردانی، حیرت، و از همه بدتر با صدایی که از جایی درونت فریاد میکند و نهیب سر میکشد که کاری بکن..
به تجربه، دریافتهام که بلایی که آدمی میتواند بر سر خود بیاورد، تسلیم شدن در برابر این نهیب است. گاهی وقتها، بهترین کار، کاری نکردن است. نباید کاری کرد. کافیست صبور باشیم و امیدوار. با احوال دشوار جهان صبوری کرد. و من چقدر با این واژه آشنایم. بخشی از من شه است. و ناگهان در از جایی باز میشود که نمیدانی کجاست. نور میتابد و راه از بیراه مشخص میشود. زندگی میآید و آوایش را میشونی..
اگر فقط و فقط گاهی قدرت هیچ کاری کردن را نداشته باشیم، آنگاه که میتوان همه چیز را پایان داد.
این هیچ نکردن با انفعال فرق دارد. تفاوت دارد با قهر. جنسش از نوع پایداری است. پایداری در جستجو. ادامه دادن و تاب آوردن تعلیق کشنده. دست نکشیدن و خدا نکند که زودتر از موعد وا بدهی یا سعی کنی تصمیمی بگیری. عمیقترین اشتباهاتم را وقتی مرتکب شدم که به نشانههای اطرافم بیاعتنایی کردم..
گفته بودم برایت گاهی وقتها، آدمی برای بقا، بیشتر از هوا به ایمان محتاج است؟
دیدگاهتان را بنویسید