خوب شد! من ماندم و تو و دیگر هیچ! تو؟ نه، من ماندم و گاغذ و خودکار و چند بسته سیگار، اینها همیشه بجای تو هستند. نمایندهی تو هستند. زبانهایی هستند که همیشه با تو حرف میزنند، از تو برایم حکایت میکنند، این خودکارم چقدر با تو آشنا شده است، به تو عادت کرده است. اگر چند روز با تو حرف نزند به صدا درمیآید. توی جیب بغلم بیقراری میکند. سرش را به روی سمت چ\ سینهام ، بیخ گوش قلبم میگذارد و هی ناله میکند، هی ناله میکند که میخواهم حرف بزنم، میخواهم با او حرف بزنم، از او بگویم، دیگر نمیتوانم ساکت باشم، چند روز است هیچ نگفتهام، دارم خفه میشوم..
و من دلم به حالش میسوزد. حالا نمیدانی با چه شوق و ذوق و شعفی بر روی این کاغذها میپرد، میدود، میرقصد..
دیدگاهتان را بنویسید