برچسب: آلبر کامو،ماریا کاسرار،خطاب به عشق،نامه

  • ژوئن ۱۹۴۴

    ژوئن ۱۹۴۴

    اصلا خوابم نمی‌آید و این‌قدر دلم غنج می‌رود برای با تو بودن که آمدن پشت میزم تا با تو حرف بزنم و همین‌طور دارم می‌نویسم. جرات نداشتم به مارسل بگویم که دلم نمی‌خواهد بروم و با او شامپیانی بنوشم. بالاخره بعد از نیم ساعت کلافه شدم. چون فقط تو را می‌خواستم. چقدر دوستت دارم، ماریا.…