عشق

نمی‌دانم چرا گاهی آن را اقیانوس لقب می‌دهند. تکه گوشتی را که درون حصاری از استخوان نهان کرده‌اند و سرو ته آن به رگ‌هایی که شریان‌های آن است.. می‌آید، می‌رود، می‌تپد. با خود چیزی می‌آورند و درون این قلب در حصار می‌ریزند، کمی می‌تپد، زیر و رو می‌کند، همه‌ی هستی را بهم می‌ریزد و معجون آن را دوباره توی رگ‌ها می‌ریزد، پخش شود توی بدن..

اما این کوچک شگفت‌انگیز، با همه‌ی پیچیدگی‌هایش هم سر ریز می‌شود. اقیانوس به این کوچکی؟


منتشر شده

در

,

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

2 پاسخ به “عشق”

  1. آوا نیم‌رخ

    قلب اقیانوسی کوچک است با روحی بزرگ…خودش سرخ است و روحش به آبی آسمان… خودش آرام می‌تپد و روحش می‌تواند یک شهر را یا شاید روحی دیگر را به نابودی بکشاند…

    1. مولی نیم‌رخ

      خود قلب هم پس از کوچکی خویش در رنج است..

پاسخی بگذارید

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: